متن زیر از طرف آروین صداقتکیش، نویسندهی مرور کتاب «موسیقیشناسی قومی: تاریخینگری موسیقی ایران» و در پاسخ به جوابیهی محسن حجاریان، مؤلف آن کتاب بر آن مرور، به نُویز ارسال شده است و نُویز بنا به تعهد خود به اخلاق حرفهایِ رسانهای آن را منتشر میکند.
چندی پیش، آنگاه که هنوز با رسانهی نویز همکاری مستمر داشتم، مروری نوشتم بر کتاب «تاریخینگری موسیقی ایران»ـِ دکتر محسن حجاریان با عنوان «ایدهمندی». مرور اندکی پس از آنکه همکاری من با نویز به پایان رسید، منتشر شد. مؤلف موسیقیشناس و محترمِ کتاب لطف کرده از باب گشودنِ دریچهی گفتگوی انتقادی و ایضاح پارهای از نکات، التفاتی به مرور کرده و با فاصله جوابی بر آن نوشتند. این پاسخ با عنوان «نقدی ناسنجیده»، چنان که همواره روش نویز بوده است، به رسم «تعهد به اخلاق حرفهایِ رسانهای» در دسترس عموم قرار گرفت.
با وجودِ آنکه نفسِ چنین شکلی از گفتگوهای انتقادی و حتا مجادلات قلمی و علمی را در میدان اندیشه سودمند میدانم، پاسخ گفتن به جوابیهی ایشان، از آن رو که نکتهی بیشتری را نمیگشود، کاری نالازم مینمود، اگر، و تنها اگر، محتوای آن به رد نکاتی فنی در مرور من پرداخته بود. زیرا خوانندگان با در دسترس داشتن دو نوشته و نیز متن کتاب ایشان خود میتوانستند در این باره داوری کنند؛ که بهترین داورانند.
بااینحال در پاسخ ایشان به مرورم سه نکتهی مطلقاً اشتباه (به احتمال بسیار زیاد حاصل از سوءتفاهم) یافتم که به نظر میرسد خوانندگان احتمالی تنها به یاری مرور من، جواب ایشان و کتاب نمیتوانند دربارهی آنها داوری درستی بکنند. پس، تنها به این دلیل که پاسخ نگفتن به آن اشتباهها تایید غیررسمیشان شمرده نشود و سوءتفاهم را به حقیقت بدل نکند و مرجع اشتباههای بیشترِ بعدی نشود، بر آن شدم که در این یادداشتِ کوتاه موضوع را روشن کنم، گرچه پاسخ دادن به نقدِ دیگران بر نوشتههایم، آنگاه که پرسش مستقیمی از من نکرده باشند، روش معمول من نیست. و اما آن سه اشتباه:
۱- جملهی آغازین مرور من چنین بود: «هفتمین کتاب محسن حجاریان (ترجمه و تالیف) ...». گویا مؤلفِ خوشنامِ کتابْ مرجعِ آن «ترجمه و تألیف» را کتاب «تاریخینگری موسیقی ایران» تلقی کردهاند، در حالی که منظور چنین نبود. مقصود من از آن عبارت این بود که با احتساب ترجمهها و تألیفها این هفتمین عنوان کتابی است که از ایشان منتشر میشود. هیچ شکی نبود و نیست که کتاب «تاریخینگری موسیقی ایران» تألیف است و نه ترجمه و تألیف.
۲- اشاره کردهاند که من کتابهای دیگر ایشان را نمیشناختهام. این گزارهی کاملا نادرستی است. نه تنها با آثار دیگر ایشان آشنا هستم بلکه دربارهی بعضی از آنها هم هنگام انتشارشان در نشریات دیگر به شکلها و اندازههای مختلف نوشتهام. حتما ایشان ندیده و نخواندهاند و این از کم سعادتی من بوده است.
۳- مرا به شکلی نیمهرسمی شاگرد خود خوانده و اشاره کردهاند که زمانی از ایشان مقدمات دانش موسیقیشناسی یا اتنوموزیکولوژی آموختهام. اگر دو مورد قبلی صرفا حاصل برداشت متفاوت از متن و تصادفاً بیخبری ایشان از چند نوشتهی دیگر من بود، این یکی مطلقاً اشتباه است و به احتمال زیاد حاصل بازیهای حافظه. من هرگز شاگرد ایشان نبودهام. در حقیقت در هیچیک از کلاسهای ایشان، خواه در دانشگاه سوره خواه در مؤسسهی شیدا یا جای دیگر، حتا یک جلسه هم شرکت نکردهام (ولو به عنوان مستمع آزاد یا دیدارکنندهای تصادفی).
دیدارهای ما، که از پنج یا شش دفعه تجاوز نمیکند، همه در فاصلهی سالهای ۸۶ تا ۹۰ رخ داده است. من دوبار ایشان را در منزلشان ملاقات کردهام. بار نخست، در محمودیه، هنگامی که اولین مقالهام را برای چاپ در کتاب سال شیدا فرستاده بودم. ایشان، که در کتاب نقشِ سرویراستاری علمی داشتند، برای صحبت دربارهی مقاله و گوشزدِ نکات و پیشنهادهایی مرا فراخواندند. دومین بار، که احتمالاً سال ۸۸ بوده است، به همراهی خانمها نرگس ذاکرجعفری و مهشید فراهانی، که هر دو از شاگردان ایشان و از دوستان و همکاران من بودند، برای دیدار و ادای احترام به منزل ایشان در حوالی میدان پونک رفتیم. در هیچ کدام از این دیدارها سخنی از آموزش مبانی موسیقیشناسی یا اتنوموزیکولوژی در میان نبود و نمیتوانست باشد.
جز این، باقی دیدارهای ما محدود به جلسات «هیأت مؤلفان کتاب سال شیدا» است، که پس از سال ۸۶، به لطف مسئولان مؤسسهی شیدا و از همه بیشتر محمدرضا لطفیِ فقید، به آن دعوت میشدم. گرچه هیأت مؤلفان، تا آنجا که من دریافتم، ساختاری نیمهرسمی بود و در شناسنامهی کتاب سال به آن اشارهای نمیشد، اما ایشان در آن هیأت نقش سرویراستاری علمی داشتند و ما (جز من، بهراد توکلی، بابک خضرایی، نرگس ذاکرجعفری، مهشید فراهانی، بهروز مبصری و ...) نیز عضو آن بودیم. تا آنجا که به یاد دارم، ایشان در یکی دو جلسهی آخر هم به دلایلی که بر من روشن نیست در جلسه حضور نداشتند. طبعاً در آن جلسات، که اغلب پس از منتشر شدن یکی از شمارههای کتاب سال تشکیل میشد، نه بحثی از آموزش مبانی علمی به میان میآمد، نه جایی برای چنین کاری وجود داشت.
به این ترتیب متاسفانه من هیچ وقت افتخار شاگردی ایشان را نداشتهام و از ایشان جز از طریق خواندن کتابها و مقالات پُرایدهیشان و شاید ناخودآگاه نکاتی پراکنده و جزئی در جلسات هیأت مؤلفان چیزی نیاموختهام.